سرخط خبرها

مکرمه شوشتری: نوشتن همیشه پناهگاه من بوده است | مدشدن جستارنویسی، ناآگاهانه است

  • کد خبر: ۳۵۴۰۲۷
  • ۰۴ شهريور ۱۴۰۴ - ۰۹:۱۰
مکرمه شوشتری: نوشتن همیشه پناهگاه من بوده است | مدشدن جستارنویسی، ناآگاهانه است
یک جستارنویس می‌گوید: همیشه نوشتن یک پناهگاه امن برایم بود؛ مفری که از دوران دبستان با من همراه شد. قصه می‌نوشتم، قصه می‌خواندم و واقعاً از این کار لذت می‌بردم.

به گزارش شهرآرانیوز، او از همان کودکی با قصه‌ها بزرگ شد. دختری که دفترچه‌هایش پر بود از روایت‌های کوچک و خیال‌هایی که گاه در کلاس برای همکلاسی‌ها می‌خواند و تشویق معلم‌ها را با خود داشت. مسیرش، اما تنها به نوشتن محدود نماند. عشق به تئاتر و سینما او را تا دانشکده سینما-تئاتر کشاند؛ جایی که میان صحنه و نمایش عروسکی و حتی صداپیشگی، توانست جنبه‌های دیگری از استعدادش را تجربه کند. با این همه، زندگی همیشه نقشه‌های تازه‌ای دارد. ازدواج و مادری، مسیر او را به‌گونه‌ای دیگر رقم زد. خانه‌نشینی ظاهری که در عمل به بازگشت دوباره به نوشتن انجامید. از همکاری با مطبوعات محلی تا حضور در جمع نویسندگان و بعد‌ها کشف دنیای تازه‌ای به نام «ناداستان»، همه و همه پله‌هایی بودند که او را به جایگاه امروز رساندند.

در کنار این تجربه‌ها، نگاهش به ادبیات کودک و دغدغه‌های تربیتی، سبب شد کتاب‌هایی برای مخاطب خردسال بنویسد و هم‌زمان در حوزه ادبیات بزرگسال نیز به مستندنویسی و روایتگری واقعیت بپردازد. به گفته خودش، نوشتن برای او نه یک انتخاب، بلکه یک پناهگاه بوده است؛ پناهگاهی که گاه در سایه تئاتر کم‌رنگ شد، اما هیچ‌گاه از زندگی‌اش حذف نشد. همین نگاه چندوجهی باعث شده او امروز، هم به کارگاه‌های آموزشی دعوت شود، هم در مقام داور جشنواره‌ها حضور پیدا کند و هم با آثارش مسیر تازه‌ای برای روایت‌های شخصی و جستارنویسی بگشاید.

در این گفت‌و‌گو، پای صحبت‌های مکرمه شوشتری نشسته‌ایم؛ نویسنده و جستارنویسی که میان دنیای کودک و بزرگسال، میان تئاتر و ناداستان، تجربه‌های متنوعی را پشت‌سر گذاشته و حالا بیش از هر چیز، روایت واقعیت را جدی می‌گیرد.

چه چیزی در زندگی‌تان باعث شد از دنیای تئاتر و رسانه به سمت ادبیات و مستندنویسی بروید؟

راستش برای من، ورود به ادبیات به‌معنای کنارگذاشتن تئاتر نبود. همیشه نوشتن یک پناهگاه امن برایم بود، مفری که از دوران دبستان با من همراه شد. قصه می‌نوشتم، قصه می‌خواندم و واقعاً از این کار لذت می‌بردم. حتی معلم‌هایی داشتم که تشویقم می‌کردند. یادم هست در دبیرستان، معلممان وقتی وقت اضافه می‌آورد، می‌گفت: «بیا بخون ببینیم چه نوشتی!» و من قصه‌هایم را برای بچه‌ها می‌خواندم.

در کنار این علاقه به نوشتن، عشق عمیقی هم به سینما و تئاتر داشتم. همین شد که کنکور هنر دادم و وارد دانشکده سینما-تئاتر شدم. انتخابم تئاتر بود، چون به‌نوعی غنای ادبی داشت و به دنیای نوشتن نزدیک‌تر بود. در دانشگاه خیلی فعال بودم؛ از دبیر جشنواره‌ بودن گرفته تا اجرای نمایش عروسکی و حتی گرفتن جایزه در حوزه صداپیشگی و عروسک‌گردانی.

اما بعد از فارغ‌التحصیلی، زندگی مسیر دیگری را جلویم گذاشت. ازدواج کردم، بچه‌دار شدم و مادری، اولویت‌هایم را تغییر داد. خانه‌نشینی اجباری باعث شد دوباره به نوشتن برگردم. آن زمان برای «همشهری محله» می‌نوشتم و بعد‌ها با استادانی مثل محمدمهدی رسولی همکاری کردم و حتی سریال نوشتم. به نوعی، نوشتن دوباره به من برگشت.

در نهایت، نوشتن و ناداستان برایتان محوریت پیدا کرد؟

ورودم به مستند هم باز یک اتفاق بود. حدود سال ۹۴ به تحریریه «همشهری داستان» پیوستم و مستقیم وارد بخش مستند شدم. همان‌جا بود که فهمیدم در کنار دنیای داستان، یک دنیای تازه هم وجود دارد؛ دنیای ادبیات مستند، یا همان ناداستان که ترجمه درستی هم از آن داریم: ادبیات واقعیت‌محور. این حوزه برایم شگفت‌انگیز بود؛ چون علاوه بر جذابیتش، من متریال خوبی هم برایش داشتم: تجربه زیسته متنوع و حجمی از خاطرات که دستمایه کار می‌شد. از همان‌جا به این مسیر افتادم و هر روز بیشتر مجذوبش شدم. حالا دیگر نوشتن داستان کوتاه برایم سخت است، حتی قصه‌گویی برای یک کودک. با اینکه روزی قصه‌گوی مادرزاد بودم، امروز سراسر ذهنم درگیر ناداستان است؛ حوزه‌ای که همچنان هر روز مرا شگفت‌زده‌تر می‌کند.

اگر امروز بخواهید مسیر حرفه‌ای‌تان را خلاصه کنید، آن نقطه‌ای که همه‌چیز را برای شما تغییر داد، کجا بوده است؟

راستش، نمی‌توانم یک نقطه خاص را مشخص کنم. مسیر من هیچ‌گاه خطی نبوده؛ علاقه به نوشتن همیشه در من وجود داشت و فقط شکل بروز و ظهورش تغییر می‌کرد. در دوره دانشجویی، وقتی به فعالیت‌های دیگر مشغول بودم، این علاقه گاهی کمرنگ می‌شد، اما جبر زندگی باعث شد دوباره به آن برگردم. نمی‌توان گفت فقط مادرشدن یا اتفاقات زندگی باعث بازگشت من شد، چون نوشتن همیشه یک پناهگاه برای من بوده است. شاید در مقاطعی پررنگ‌تر و در مقاطعی کمرنگ‌تر بود، اما همیشه حضور داشت. خدا را شکر می‌کنم که مادر شدم، چون این تجربه باعث شد دوباره به حوزه نوشتن برگردم و این را هم به شکر قبلی اضافه می‌کنم.

خیلی از هم‌دوره‌ای‌ها و هم‌کلاسی‌هایی که آن زمان با هم کار می‌کردیم، مسیرشان را ادامه دادند و الان در جا‌های خوبی مشغول به کار هستند و پروژه‌های خیلی خوبی انجام می‌دهند. فکر می‌کنم اگر من هم مسیر قبلی را ادامه داده بودم، الان تقریباً همان جا‌هایی بودم که آن‌ها هستند. اما از جایگاهی که الان دارم راضی‌ترم و واقعاً خوشحالم که تغییر مسیر اتفاق افتاد.

در کتاب «ماهی دختر» سراغ موضوعات حساسی مثل مرگ و فقدان رفتید. چرا فکر کردید کودک باید با این موضوعات آشنا شود؟ این آشنایی چه کمکی به رشد عاطفی یا فکری بچه‌ها می‌کند؟

من سال‌های زیادی در یک نشر کودک و نوجوان کار کردم؛ نشریه‌ای که روی مهارت‌های اجتماعی تمرکز داشت و بخشی از این مهارت‌ها، مهارت‌هایی بود که والدین به کودکان منتقل می‌کنند و مربوط به مواجهه با رویداد‌های مختلف زندگی است. قطعاً یک کودک فقط شادی را تجربه نمی‌کند؛ اندوه، غم، و ازدست‌دادن همگی تجربیاتی هستند که یک بچه از خردسالی ممکن است با آن‌ها مواجه شود تا بزرگسالی.

به نظر من همیشه این موضوع اهمیت داشت که هرچقدر زودتر بتوانیم، همان‌طورکه خودم هم فرزندی دارم، به بچه‌مان یاد بدهیم که زندگی ملغمه‌ای از تمام این تجربیات است، نه‌فقط اینکه «تو کنار من باشی شاد باشی و من همه تلاش‌ام را بکنم از تو مراقبت کنم». ضمن اینکه خودم در تجربه زندگی خودم، بچه‌ای بودم که در یک دورانی مراقبت از او سلب شده بود و آن تجربیات، همیشه ذهن من را مشغول می‌کرد.

این‌همه توجه به سمت جستار و ناداستان کمی عجیب نیست؟ به‌نظر شما این نوع یا ژانر مد روز شده است؟

ژانر جستار در ایران چند سالی است که شناخته شده، قالبی برای خود پیدا کرده و حتی مد شده است. اما این اتفاق، اتفاقی امروز و دیروز نیست. می‌توان گفت از قرون وسطا این روند آغاز شده؛ وقتی انسان دوباره به خودش و فردیت خود بازگشت و هر فرد با ویژگی‌های شخصی خود، به یک انسان منحصر‌به‌فرد تبدیل شد که می‌تواند تأثیرگذار باشد.

این روند آغاز شده بود و حتی اولین جستار‌ها را می‌توان در همان قرن ۱۶ مشاهده کرد. یعنی این پدیده به هیچ وجه مدرن و تازه نیست. حتی در ادبیات کهن خودمان نیز نمونه‌هایی وجود دارد؛ مثل مقالات خواجه عبدالله انصاری که عملاً جستار محسوب می‌شوند، زیرا اندیشه‌های شخصی او را با مخاطب بیرونی در میان می‌گذارند، مانیفست ارائه می‌دهند و چیزی را که به آن فکر می‌کنند، بازتاب می‌دهند.

اما درباره مدشدن این ژانر، من کاملاً با شما موافقم. به نظرم این مدشدن، ناآگاهانه است؛ بسیاری از افراد حتی تعریف درستی از ژانر جستار ندارند و مدعی می‌شوند که جستار می‌نویسند. این کلمات در این اواخر آن‌قدر دست‌مالی شده‌اند که گاهی خودم ترجیح می‌دهم از آن‌ها استفاده نکنم. به‌جای آن‌، اصطلاحاتی مثل «متن شخصی» یا «روایت شخصی» را به کار می‌برم. حتی کلمه «روایت» هم برایم مناسب‌تر است، زیرا عنوان کلی‌تری دارد و کسانی که با این ژانر آشنا نیستند، درگیر محدودیت معنایی یک کلمه خاص نمی‌شوند.

در کارگاه‌هایی که در حاشیه جشنواره ملی ناداستان «سفر در معنا» برگزار شد، ابتدا نمی‌دانستم درباره چه موضوعی صحبت کنم، اما در نهایت به این نتیجه رسیدم که یک چهارچوب کلی به آن‌ها ارائه دهم. این که امروزه این ژانر این‌قدر مد شده و هر کس ادعا می‌کند روایت می‌نویسد، باعث شده بسیاری نتوانند روی متن خود اسم دقیقی بگذارند و صرفاً بگویند «روایت نوشتم». هدف من این بود که به بچه‌ها کلیت ماجرا را نشان دهم و سپس آن‌ها بتوانند بررسی کنند که ژانر جستار چقدر پویایی دارد، چه میزان تغییر در آن رخ می‌دهد و چه اندازه دستشان برای نوشتن باز است. با شما کاملاً موافقم، اما ترسناک‌ترین بخش شاید همین عدم آگاهی و شناخت است که با آن مواجه‌ایم. جز این مورد، ترسی نمی‌بینم؛ زیرا هرچقدر افراد در متن‌های شخصی به سمت خودبودن بروند، هم به خودشان کمک می‌کنند و هم به دیگران. در این بخش، واقعاً ترسی وجود ندارد.

به نظر شما چرا مردم نیاز دارند روایت‌های واقعی را بخوانند؟ این عطشِ شنیدن روایت واقعی از کجا می‌آید؟

عطش شنیدن قصه، عطشی است که فکر می‌کنم حتی اجداد بدوی ما هم داشته‌اند. اگر به نقاشی‌های روی دیوار غار‌ها نگاه کنیم، می‌بینیم که آن‌ها تلاش می‌کردند قصه شکار یک حیوان را در مراحل مختلفش به تصویر بکشند. این همان عطش روایت‌کردن تجربیاتشان بود. هم‌زمان، عطش شنیدن قصه نیز وجود داشت؛ کسانی که قرار بود مخاطب باشند، نیاز داشتند تا این روایت‌ها را بشنوند.

به نظر من، قصه‌گویی و قصه‌شنیدن روندی است که در ژن همه انسان‌ها وجود دارد و هویت آدمی را شکل می‌دهد. هر انسان با قصه‌ای که دارد، خود را به دیگران معرفی می‌کند. ما می‌گوییم: «من در این زمان و مکان به دنیا آمدم، در این موقع ازدواج کردم، در این موقع بچه‌دار شدم.» هر کدام از ما یک قصه برای تعریف‌کردن خودمان داریم.

اما چرا دیگران نیاز دارند قصه واقعی بشنوند؟ به نظرم، حقیقت در کنار تخیل قدرت زیادی دارد و گاهی از تخیل هم قوی‌تر است. انسان نیاز دارد که بتواند خود را جای دیگری بگذارد؛ همه تجربه‌ها را نمی‌توان شخصاً داشت. باید ببینی دیگری مسیر‌هایی را که تو ممکن است تجربه کرده باشی، یا قرار است تجربه کنی، طی کرده است.

مثلاً وقتی به مزار کسی می‌روی و با کسی مواجه می‌شوی که عزیزی را از دست داده، ممکن است در همانجا گفت‌وگویی شکل بگیرد؛ تو از سوگی که تجربه کردی می‌گویی و او از تجربه خود. همان نقطه‌ای که شما به هم می‌رسید، همان جایی است که روایت مستند روی آن انگشت می‌گذارد: همدلی. آدم‌ها به‌واسطه تجربیاتشان به هم نزدیک می‌شوند و گره می‌خورند به هم.

این اتفاق در نوشتن داستان‌های تخیلی به‌ندرت می‌افتد، زیرا آنچه با آن مواجهی، سرشار از تخیل است و وجود بیرونی ندارد. به همین دلیل است که نوشتن زندگی‌نامه، روایت شخصی و متون مشابه، مورد اقبال مردم قرار می‌گیرد؛ زیرا جای درستی را در روح انسان‌ها لمس می‌کند و تجربه‌ای واقعی و ملموس ارائه می‌دهد.

به عنوان کسی که در حوزه کودک و بزرگسال می‌نویسد، فکر می‌کنید بزرگ‌ترین کمبود ادبیات امروز ایران برای این دو گروه چیست؟

ادبیات کودک ما طبیعتاً نویسنده‌های درخشان و توانمندی دارد. با این حال، چالشی که این حوزه با آن مواجه است، اقبال بیش از حد به ترجمه است. البته ترجمه می‌تواند مفید باشد و چراغ راهی برای نویسندگان فعال در حوزه ادبیات کودک باشد، اما از طرف دیگر، هرچه ترجمه بیشتر شود، تالیف کمتر شده و این مسئله به نوعی حوزه تألیف ادبیات کودک را تضعیف می‌کند. با توجه به غنای ادبی بسیار بالای ادبیات کودک در ایران، این موضوع جای تأمل دارد.

خود من شخصاً مقداری از حوزه ادبیات کودک فاصله گرفتم، چون تمرکزم روی حوزه‌های دیگر بود که برایم جذاب‌تر بود و انرژی بیشتری می‌طلبید. با این حال، احساس می‌کنم هرچه ترجمه در حوزه کودک افزایش یابد، تالیف ضعیف‌تر می‌شود. ترجمه همواره فرهنگی را با خود به همراه دارد؛ درست مانند گردشگری که با خود یک فرهنگ جدید می‌آورد، ترجمه نیز یک سلیقه ادبی خاص را وارد می‌کند. این سلیقه ممکن است در مخاطب کودک اثر بگذارد و حتی مولفان داخلی نیز گاهی ناخودآگاه از آن پیروی می‌کنند، زیرا بازار و مخاطب، این سبک را می‌پسندد. این امر ممکن است باعث شود، ارزش‌ها و فرهنگ ادبی محلی و سنتی ما که برای کودکان جذاب و مناسب بوده، کمرنگ شود. در حوزه بزرگسال نیز این چالش‌ها وجود دارد، اما وضعیت بهتر است؛ چرا که نویسنده‌های توانمند، ناشران قوی و حرفه‌ای و جریان پویای نشر، آثار خوب تولید می‌کنند و این مسیر با وجود مشکلات ادامه دارد.

یکی دیگر از چالش‌ها در ادبیات مستند و ژانر‌هایی مانند روایت شخصی یا جستار، همین پویایی و آزادی است. این ژانر‌ها دست نویسنده را باز می‌گذارند، اما باز گذاشتن دست، گاهی سوء برداشت‌ها را هم افزایش می‌دهد. به همین دلیل، اگر کسی بخواهد کتاب خوب بخواند، اغلب ابتدا سراغ ترجمه‌ها می‌رود؛ زیرا احتمال مواجهه با سوء برداشت‌ها کمتر است. سپس، زمانی که ذهن آماده شد و دقیقاً مشخص شد دنبال چه چیزی است، به سراغ تالیف داخلی می‌رود تا در آن نیز تجربه‌ای درست و اصیل پیدا کند.

با توجه به تجربه شما در داوری و برگزاری کارگاه‌های جشنواره ملی ناداستان «سفر در معنا»، فکر می‌کنید این جشنواره چه نقشی در شناسایی و پرورش نویسندگان جوان و علاقه‌مند به حوزه ناداستان دارد؟

حدود یک ماه پیش برای رونمایی کتابی به مشهد آمدم. آنجا با آقای فتحی، دبیر علمی جشنواره ملی سفر در معنا صحبت کردیم و من دعوت شدم که در کارگاه‌هایی حضور داشته باشم و داوری متون هم انجام شود. ایده من همیشه این بوده که اگر چیزی بلدم، آن را به اشتراک بگذارم. کارگاهی که چند روز پیش در مشهد برگزار شد، فرصتی بود برای من تا این تجربه را منتقل کنم. جدای از علاقه شخصی‌ام به سفر و آشنایی با آدم‌های جدید، دلم می‌خواست چیزی که می‌دانم، به دیگران منتقل شود و شاید یکی از افرادی  که در این کارگاه شرکت کردند، چیزی یاد بگیرد که در آینده به کارش بیاید و نیروی جدیدی در این حوزه تربیت شود.

همچنین مشهد با مهمان‌نوازی و حضور حرم امام رضا، فضای خاصی دارد که تجربه حضور در آن حس خوبی به آدم می‌دهد. این چند روز برای من بسیار خوشایند بود و حس کردم توانستم تا حدی کمک کنم. البته واقعیت این است که بسیاری از بچه‌ها تجربه نوشتن زیادی ندارند. از تمام متن‌هایی که خواندم، شاید سه یا چهار نفر بودند که تجربه واقعی نوشتن داشتند و می‌دانستند با چه چیزی طرف هستند. اما در مسیر نوشتن، تلاش و پویایی اهمیت بیشتری دارد؛ ما از ابتدا با قدرت کامل وارد این حوزه نمی‌شویم و همه چیز را به شکل آکادمیک نمی‌دانیم. باید اهل نوشتن و علاقه‌مند به نوشتن باشیم، مداوم کار کنیم، ادیت کنیم و دوباره بنویسیم.

از یک فرد ۲۲ یا ۲۳ ساله که تجربه نوشتن ندارد، نمی‌توان انتظار داشت متن دوم یا سومش فوق‌العاده باشد، مگر اینکه استعداد خارق‌العاده‌ای داشته باشد. استمرار، مطالعه و کسب تجربه اهمیت زیادی دارد و بچه‌هایی که الان در مسیر هستند، هنوز در ابتدای راهند. متن‌هایی که انتخاب کردیم، طبیعتاً باید لحظه‌ای داشته باشند که نشان دهد نویسنده استعداد دارد و امیدوارم متن‌های مرحله دوم بهتر شوند و از این میان چند نویسنده جدید شکل بگیرد.

به نظر من فراهم کردن موقعیت برای بچه‌ها اهمیت بسیار دارد؛ اگر این امکان در گذشته برای ما فراهم شده بود، تجربه‌های بسیاری کسب می‌کردیم. موتور فکر هر فرد به خودش بستگی دارد و در این جمع، دیدم کسانی که موتورشان روشن است و آمده‌اند حرکت کنند، و کسانی که علاقه دارند و تازه استارت زده‌اند. این اتفاق‌ها بسیار مثبت است. اولین دوره همیشه کمبود و باگ‌هایی دارد، اما این تجربه‌ها پشت هم تکرار می‌شوند و دوره‌های بعد دقیق‌تر برگزار خواهند شد. فراهم کردن موقعیت، حتی اگر از صد نفر، ده نفر نهایت استفاده را ببرند، اتفاق بزرگی است.

به‌عنوان آخرین سؤال، چه توصیه‌ای برای کسانی دارید که می‌خواهند با شناخت دقیق‌تری وارد حوزه ناداستان شوند و در این مسیر جدی‌تر ادامه بدهند؟

لطفاً بدون حداقل یک تحقیق ساده درباره حوزه، از واژه‌هایی مثل «جستار»، «روایت» یا «تجربه زیسته» استفاده نکنید. حداقل آگاهی باید وجود داشته باشد و دوست دارم افراد با شناخت و روشن‌بینی به این حوزه وارد شوند.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->